دختر سیسخت
آشیونه ی پرنده ی درون من
درباره وبلاگ


اسمم پریسائه! یه دختر معمولی با آرزوهای بزرگ! یه آسمون بزرگ...گاهی وقتا آفتابی گاهی وقتا ابری.... فارغ از هر دو جهان! توهین نکن چون دلم میشکنه... اگه دوست نداری،بدرود....

پیوندهای روزانه
نمايش تمام پیوندها

پيوندها

دختر ناز
دنیای من...(دختری از شهم غم)
ستاره های اسمونی
Baloch
sport
گل شکسته
Pesarane Aftab
Pesarane Aftab2
پسر کرمانشاهی
میدونم نگاه من غمو مهمون دلت میکنه ولی تنهام نذار
بچه های قناری
✿●•٠·˙ســـــلسبـــــیل˙·٠•●✿
خط خطی های یک دختر روانی
عشق
حس تنهایی
چیک چیک دلهای تنها
پاتوق جوونا
سوته دلان
عشق هرگز نمیمیرد!
سیسخت
پسر هیزم شکن
بهشت گمشده ی ایران
شهر زیبای من
حریم نسترن
ستاره های کره
LOVE FOR GODB
دئنا
قلب یخی
daneshjOo
آنیسا
عکس های بازیگران کره ای و ایرانی
marzigolshan
دکتر نوجوان!
بیا تو موزیک
اموزشی - تفریحی - سرگرمی - اموزش نویسندگی
اچ اس دانلود
مدرسه مجازی پارس
آس و پاس!
دنیای رنگارنگ
نیمه گمشده
سلطان تنهایی
عاشق دیونه
ترنم باران
پویا
King-Of-Dark
دنا دانلود
اوای تنهایی....
هر چی تو دلم هست میخوام بگم!
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
هم نفس
دل نوشته
خبر های داغ سیسخت!
دختران چشمه سنبلی!(دوستان سیسختی!)
تنهای خسته....
باحال ترین هااااااااا!
دنیای دختران!
دل نوشته های یه پسر تنها.....
MY GREAT WORLD
برکه ی چشام...
hames....
بازی عاشقی
بوسه
زالزالک
جوک های خنده دار!!!
.:.:*خانوم بلا *.:.:.
نازترین ها
delshekaste...
کافه عشق!
جالب انگیز!
عاشقت میمانم...
تنهایی...!
MUSIC&FUN
اشک ها و لبخند ها
زندگی من = کمدی غم انگیز
سکوت در سیاهی...
beautiful
ژیگولو های سقز!
دل نوشته های یه پسر تنها
شهر سرگرمی
دختر اریایی
نسل سوخته
قلب تنهای من...
دختران چندش آور!
عشق
یه دونه
به تو نگم به کی بگم؟؟؟؟
salam
بیا تو حال و حول
من یه پسر تنهام
کل کل بیا تو
download





ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 219
بازدید ماه : 315
بازدید کل : 29881
تعداد مطالب : 180
تعداد نظرات : 532
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


نويسندگان
لیدی پریسا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 18:49 :: نويسنده : لیدی پریسا

 اخه چرا.....

سلام.....دلم پره....نه نه نه....دوست خوب حالا من یه چیزی گفتم....در نرو....دلم از یکی دیگه پره....از یه وسیله.....یه وسیله ای که زشتیاتو تو صورتت تف میکنه(اوه....چه اصطلاحی....یادم باشه بگم قاب بگیرن!)

اون وسیله ای که تو روت نگاه میکنه و میگه:

خیلی زشتی.....اوی جوش جوشی.....به به سلام دماغ گنده.....اوی چشم بلبلی کم پیدایی......واییی،شدی بشکه.......اوی اوی اوی خدا رحم کنه به شلوارت،الان جر میخوره......

میپرسین چه کسی تا این حد پرروئه؟....چی؟....نه منظورم دختر همسایه نیست....چی؟....دختر عمو؟.....نه بابا منظورم اینس!...اینه!

اون وسیله ی خبیث که هر روز صبح کل عیب و ایرادامو یادم میندازه!..........

خدا چرا یه ادمایی مثل منو تا این حد زشت درست کرد؟......خب خداوند عزیزم این دماغه یا بادمجون؟.....این قیافس اخه؟؟؟

من که از خودم عکس واظح نمیذارم ولی توصیف میکنم:

یه پیشونی که بیشتر به جنگل پشم شباهت داره!

یه جفت ابرو که ادمو یاد قزمیت میندازن!

یه دماغ که نصف وزن بدنم از خودشه و جلوی صورتمو پوشونده!!!

سی چهل تا جوش سر سیاه چندش اور که رو دماغم جا خوش کردن!!!

مژه های بلند به درد نخور که فقط جلوی دیدمو میگیرن....

یه جفت چشم که هنوز دانشمندا سر رنگشون به توافق نرسیدن(دانشمندای علاف البته!)

لبای هزار قاچ که شباهت عجیبی به جیگر زلیخا دارن!

چونه ی عجیب و غریب که بود و نبودش یکیه.....

جنگل زار مو و پشم و پیلی در کنار صورتم.....من ریش دارم!!!

گوش...اوخ اوخ اوخ......منظورم اینه بغل اتوبوسه!

یه گردن کلفت و نه چندان دخترونه که برق از سر ادم میپرونه!

و هیکلی سوسیس مانند و پر از چربی......

موهای سرم که با این وضعیت ریزششون اگه تا یه مدت دیگه همچنان رو سرم باشن.......اونا هم تعریفی نیستن خیلی......

و با همه ی این سکنات و وجنات(نمیدونم یعنی چی از فیلم شنیدم!!!)دوستم بهم میگه:::وای پریسا خوش به حالت خیلی خوشگلی.....

یه سوالللللللللللل!:::من سرمو به کدوم دیوار بزنمممممممممممممم؟؟؟!!!

فعلا!بای!

 
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : لیدی پریسا

دلم پره!!!!

سلام به همه.....این پستو بخونین!....لوطفا!!!

دلم پره.....از تو!....دور و برتو نگاه نکن....با خودتم!

از تویی که منو به خاطر دختر بودن محدود میکنی.....

از تو.....از تویی که وقتی بهت احتیاج دارم میری.....

از تویی که وقتی برات از دلتنگیام میگم میخندی....

از تویی که اسم عشق پنهانیمو جار میزنی.......

از تویی که درکم نمیکنی....ترکم میکنی....

از خودت....خود خودت.....از تو که بد نگاه میکنی.....هیزی!

از تو....تویی که پشت سرم دروغ میگی.....متهمم میکنی....تو دادگاهی که حتی خودم اونجا نیستم.....

تویی که متلک میپرونی و حال میکنی......دنبال کسی نگرد دوست خوبم.....با خودتم....فرار نکن.....تویی که از پشت به اسم غیرت بهم خنجر میزنی.....

تو به چه حقی با من بدی؟.....باهات چی کار کردم.....

دوست عزیز......یه کم بهتر باش......ادما زود میشکنن،زود میمیرن.....

با تو هم هستم.....همجنس عزیز......مجلس غیبتت با اسمم گرمه؟؟؟

خوش میگذره؟؟؟...خوش باش عزیزم.....

نگرانتم....میترسم خفه شی.....کم تر زیر ابی برو......

همسایه....خاله....زن عمو.....دختر همسایه.....وقتی خوش تیپ میشم حتما به این معنی نیست که با کسی هستم....

وقتی میرم بیرون حتما واسه قرار نیست......

چرا بعضیا تا این حد بد میشن.......

دوست عزیز.....با خودتم......خیلی اشغالی.....گم شو.....بوی تعفنت حالمو بد میکنه....دور و بر من جایی واسه شماها نیست......

 

اخیششششش.....هر چی ته دلم بود گفتم....البته مستقیم و با ذکر اسم نمیگم ولی هر کی اینو بخونه ممکنه اسم خودشو لای حرفام پیدا کنه!!!

چند سال دیگه اینا رو که ببینم یاد همه ی خاطرات بدم میوفتم......

فقط یه نصیحت......

دوست عزیز.....اهن بشی سنگ میشم......باد بشی دیوار میشم....اتیش بشی،اب میشم.......سعی کن مهربون باشی.....اونوقت فدات میشم!!!

تا بعد.....بای!

 

 
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : لیدی پریسا

 باز امد....بوی گند مدرسه!!!

سلام به همه ی عجیجان!(چه لوس!!!)

از بس فکرم مشغول پسرا و تیاتر و نمایش بود که نشد در مورد روز اول مدرسه توظیح بدم!

خیلی حال خوبی بود!....این که کلاس دومم!....این که مثلا بزرگ شدم(بلانسبت!)....این که میتونم به کلاس اولیا گیر بدم(من غلط بکنم!)

وقتی وارد مدرسه شدم،اولیا یه گوشه وایساده بودن و پچ پچ میکردن!

ماشالا بعضیاشون هنرمند بودن در حد المپیک!

من خودم شخصا واسه عروسیم میرم پیش یکیشون....ارایش میکنه که حال کنی!(البته حال و فیض معنوی برادر!)....کلا خواهرمون واسه خودش رنگین کمونی شده بود!

سریع دوییدم تو تا سرود لوس و بی معنی همشاگردی سلام رو تمرین کنیم.....رفتیم سر صف و سرود همشاگردی و بسیجیو خوندیم.....کلا اول صبحی با صدامون جمعیتو ترکوندیم!

بعدش رفتیم بالا و از بودن تو کلاس جدید نهایت فیس و فیض رو بردیم.....

همه اومدن بالا و تا اخر زنگ به ول خندی و ول گردی و کارای ول مشغول بودیم.....................

حال کردیییییییییییییییییم!

میدونم خیلی لوس بود....نه!

خو میخواستی روز اول موشک هوا کنیم؟؟؟

همین بود دیگه!!!

راستییییییی!

اول مهر ماه تولد استاد محمد رضا شجریان مبارک.....به افتخار ایشون و اوشون(هان؟؟؟)...ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها.....باشه باشه نمیخونم....چرا میزنی....اهه....(بازم توهم!).........

تا پست بعدی بدرود.....

ها ها ها ها ها ها ....چهچهه رو حال کن....ها ها ها ها....

 
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 18:43 :: نويسنده : لیدی پریسا

پریسا اهل فرهنگ میشود!(نه بابا!)(ماجرای تیاتر!)

سلام به همه ی دوستان گرامی و خوانندگان محترم!(اثر جو گیریه!)

واییییی!

الان که اینو مینویسم از یه تیاتر(تئاتر خودمون!)میام!

واقعا قشنگ بود و همین حالا به کلیه ی بازیگران(پسران مخصوصا!)و دست اندر کاران(پسران مخصوصا!)و تماشاچیان(پسران مخصوصا!)خسته نباشید میگم.....

تئاتره با این که قشنگ بود ولی یه مقدار چاخان بود!

به دلایل زیر:::

1-اخه چه طور یه پسر بیست ساله عاشق یه زن چهل ساله میشه؟

2-اخه چه طوری یه پسر که دانشجو هم هست ممکنه موقع حرفیدن با یه دختر به تته پته بیوفته؟

3-اخه چه طور ممکنه یه پسرررررر همسن من نقش یه بیست ساله رو بازی کنه!

4-اخه چه طور ممکنه ادم عاشق مامان خودش بشه؟(البته نمیدونست ننشه!)

5-اخه چه طوری میشه ادم عاشق دوست دوست دخترش بشه در حالی که اون زن مادرشه و در عین حال بابای دوس دختره یه روزی میخواسته با اون مامان مذکور بره صفا سیتی؟؟؟

خو الان من اینا رو دقیقا کجای دلم جا بدم؟؟؟؟

هان؟هان؟هان؟

به هر حال نمیشه از زحمت و تحمل خستگی بازیگران چشم پوشی کرد و امیدوارم که در اینده هم کار خودشونو ادامه بدن!!!

راستی از تماشاچی نماهای نا محترمی که پشت سر ما هی زر میزدن کمال تشکرو دارم!........احمقاااااااااااااااا!

یکیشون میگفت من سه باره دارم اینو میبینم هیچی حالیم نشده!

 خو عزیزم از بس نفهمی!!!(اخیش جیگرم تگری شد!)

خب تا پست بعدی بابای!!!

 

 
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 18:42 :: نويسنده : لیدی پریسا

 توجه توجه!

سلام بچه ها!....ببخشید که یه مقدار دیر به کامنتاتون جواب میدم!....اخه اینترنت خونمون هی قطع میشه و مجبورم برم کافی نت!

واقعا برام سخته!(اه...خدای من!)

یه ذره هم کم کاری میکنم......به دلیل همون قطعی اینترنت کذایی!

بنابراین از این به بعد کمتر پست میذارم و دیر به دیر به کامنتاتون جواب میدم!

خودتون ببخشین!!!

فعلا بای!

 
دو شنبه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : لیدی پریسا

 وقتی ک دلم میگیره!

سلام به همه!.....وقتی ک دلم میگیره،وقتی احساس میکنم تو دلم خبراییه که نمیدونم و داره حالمو خراب میکنه......یه کم الو میخورم و میشینم رو سنگ دستشویی و یه کتاب پونصد صفحه ایه عاشقونه(که شدیدا اسهال اوره!)رو باز میکنم!!!!

الان میتونم قیافتونو رو تصور کنم!....خب چیه؟.....چی میشه اگه از مشکلات چیزی واسه خنده بسازین؟...همه ی ما مشل داریم،حتی من!.....با وجود طنز نوشته هام و لبخندی که سالهای ساله رو لبام ماسیده(هان؟؟؟)بازم میشه فهمید که منم مشکلاتی رو تو زندگیم دارم!

ولی دلیلی نمیبینم مثل خیلی از دوستا به کل کائنات و جهان هستی فحش ناجور بدم و خودمو بی اعصاب جلوه بدم و حال ملتو با نوشته هام بگیرم!

خو اخه چرا؟؟؟

اگه میخواستم از مشکلات و سختی های زندگیم و درگیری هام با اطرافیانم و غیره و غیره بنویسم الان یه رنج نامه ی هزار صفحه ای حی و حاظر تحویلتون میدادم!

ولی از ننه ی عروس(خودم!)این نصیحتو قبول کنین که زندگی خودش بی اعصاب و نامرده!.....دور و برمون هم پر ادم زبون نفهمه!.....مشکلات هم که ابشار میشن وسط فرق سرمون!!!(اصلا هنوز تو شوک جمله ی خودمم!)

پس میشه جوری زندگی کرد که اگه خدایی نکرده همون روز مردین(خدا نکنه....!)اون دنیا هی حسرت نخورین که چرا از زندگی لذت نبردیم و این حرفا!

الان بخند!.....میگم بخند!!!!....بابا مگه زورت میاد؟....بخند!.....افرین!....خب خب خب،اون دیگه ناجور شد یه کم ملایم تر!.....افرین،درست شد!.....

به هر حال این نصیحتی ننه ی عروسانه از بنده بود!

قبول کنی به نفعته عموووووووووووووووووووووو!

تا پست بعدی بای!

 
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : لیدی پریسا

 همشاگردی سلام!.....همشاگردی خبر مرگت!

سلام به همه ی دوستای خوب!....باز آمد،بوی ماه مدرسه!....بوی بازی های راه مدرسه!

بازمممممممممم مهر!......یه ماه حال به هم زن و البته پر از امید و شوق برای حرکت به سوی فردا(دروغی بیش نیست،بشنو ولی باور نکن!)

با لباس هایی گل و گشاد که به احتمال زیاد همشونو از رو سایز بامشاد دوختن!

شلوارایی که خشتکشون تا سر زانو میرسه و وقتی میکشیشون بالا میشن شلوارک!

کیف های سنگین و بوی خیار و میوه های له شده یا لقمه های چپیده!

ای خداااااااااااااااااااااااا!

بازم معلم های بی اعصاب و نصیحت کن که چه ما درس بخونیم و چه نخونیم یه ریال هم به حقوقشون اضافه نمیشه!(تیکه کلام معروف ننه معلم ها!)

بازم مدیر هایی که میخوان مچتو بگیرن!

وای و وای و وای!

بازم رقابت و دعوا و خاله زنک بازی های دخترای تنبل کلاس!

البته خدا رو شکر امسال از جوجه های مدرسه یه درجه ارتقا یافتیم و شدیم کلاس دومی!

دوممممممممممممم دبیرستان!.....کلی به اولیا زور میگیم!

منتظرشم!

راستی پیشاپیش تولد مجید خراطها رو به همه ی طرفداراش(البته اگه از دست اهنگاش خودکشی نکرده باشی!)تبریک عرض میکنم!!!!!!!!!!!

الان دارم یه اهنگ از فریمن رو گوش میدم.....خیلی حاللللللل میده!.....البته دری وری میگه ولی ریتمش توپه!

من برم قررررررررررر بدم!.....تا پست بعدی بای!

 

 

 
یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : لیدی پریسا


سلام به همه....با این که من سیسختی تشریف دارم ولی هیچ وقت در موردش چیزی ننوشتم....البته پشیمونم!

پشیمونم پشیمونم پشیمون!....پشیمونم که مطلب ننوشتم!....سیسختی بودم و باهاش نبودم....سیسختی بودم و چیزی نگفتم!(شعری زباله مانند از خودم!)

امروز میخوام ببرمتون تو فضا و حس سیسخت!

یوهوهو....چشماتونو ببندین....اجی مجی لاترجی.....بروس مروس تو سیسختوس!(ورد بود!)

صبح با صدای پرنده ها از خواب پا میشین....

هوا،حتی تو همین فصل هم خنکه!

پنجره رو باز میکنین و درختای هلو و سیبو میبینین....(البته اگه خوش شانس باشین پسر همسایه رو هم توش میبینین!)(من از این شانسا ندارم!)

لباس میپوشین و از خونه بیرون میاین!

هوا نسبتا خنکه و یه کمم باد میاد!

تو کوچه ها راه میوفتین راه میرین تا به وسط شهر برسین....

اگه تا اون موقع متلکای پسرای علاف و مو ژل زده دیوونتون نکرده باشه و سر به باغا نذاشته باشین...میتونین فلاکس چایی رو بردارین وبزنین به دل باغای بندون(یه جایی تو شهرمون!)

 

اوخ اوخ اوخ...تو اون هوا چی میچسبه؟

 

......نامزد!.....که دستشو بگیری و تو باغا قدم بزنی و چرت و پرتای عاشقونه ببافی!...اوخ اوخ اوخ.....فیس تو فیس....نگو که دلم کبابه!

بعد از کمی قدم زدن و انگور و گردو دزدی.....به سمت چشمه های بالا راه میوفتین!

اب خنک(البته اگه اب داشته باشه...)،صدای پرنده ها،مسافرایی که هر کدوم از یه دیار اومدن و همه چیز و همه چیز!

کم کم داره شب میشه.....

باید زود برگردین خونه....چون واسه یه دختر خوب نیست تا شب بیرون ول بچرخه......

واسش حرف در میارن اون وقت هیشکی نمیگیرتش.....

شب که شد میتونین با همون نامزد مذکور یا هم خانواده یا اصلا در صورت نبود هیشکی،تنهایی برین سر تپه ی قلات!

یه جای باحال و پر پسر(و البته دختر!)....که میتونین به راحتی توش شبتونو بگذرونین....

ای حال میده....ای حال میدههههههههههه.....

خب دیگه داره دیر میشه و شما برمیگردین خونه......اگه سر و صدای سجاد رزمجو،که داره خودشو تو عروسی خفه میکنه،بذاره!....میتونین به راحتی لالا کنین!

اینم از سیسخت......

هه هه هه......حالشو ببرین!

تا پست بعدی....بای!

 
پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : لیدی پریسا

 به یاری زلزله زدگان بشتابیم :


راه های موجود به منظور کمک مالی

جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران - 
www.rcs.ir 
شماره حساب 99999 نزد بانک ملت و حساب ارزی 702070 این جمعیت نزد بانک ملی ایران
تمامی دفاتر جمعیت هلال حمر (
اطلاعات دفاتر در سرتاسر ایران)


موسسه خیریه رفاه کودک - 
www.childf.com
شماره حساب 0101017524000 بانک ملی بنام موسسه خیریه رفاه کودک 
شماره شبا IR750170000000101017524000
ازتون خواهش میکنم.........
 
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : لیدی پریسا

 سلام دوستای خوب..........امیدوارم که همه خوب باشین.......

بچه ها خوشبختانه من تونستم هر جوری که شده بود ادم معتبری رو توی امداد رسانی ها پیدا کنم که بتونه بهم یه شماره حساب درست بده..........

میدونم که خیلی از شما به این مشکل دچارین:

بی اعتمادی.......حق دارین،وقتی کسی بهم گفته بود کمک های کشور های دیگه رو که توی زلزله ی بم جمع شده بود توی بازار دیده دیگه چی میشه گفت؟؟؟؟

در درجه ی اول از همه ی شما میخوام به هر کسی اعتماد نکنین و پول و کمک هاتونو در اختیارشون قرار ندین......

من قول میدم تا فردا یا پس فردا معتبر ترین شماره حسابی رو که میتونم پیدا کنم در اختیارتون بذارم......

هم وطنای عزیز،خواهش میکنم..................

یه روزی ما هم نیازمند میشیم............

اذربادگان......تسلیت...................

 
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 20:13 :: نويسنده : لیدی پریسا

 قلب ایران لرزید...

مطمئنم همه میدونین دارم در مورد چی حرف میزنم.....

در مورد زلزله....در مورد مشکلات بعد از اون....مردمی که نگران و بیرون از خونه روزه هاشونو افطار میکنن.....

دیروز بود که خبر تلخ زلزله ی اهر رو شنیدم.....و حس این که هم وطنام دارن با سختی دست و پنجه نرم میکنن و من هیچ کاری نمیتونم بکنم منو بیشتر از همه ناراحت میکنه....

تلخه....من خودم تا حالا چند بار زلزله های کوچیک رو تجربه کردم و باید بگم که حس وحشتناکیه....حس نا امنی شدید و این که در برابر این دشمن بی دفاعین...حتی به سنی نرسیدم که بتونم خون بدم و اینطوری به هم وطنام کمک کنم.....

ولی از شما میخوام تا جایی که میتونین کمک کنین....خون دادن دردناکه ولی فقط برای یه لحظه به دردای هم وطناتون فکر کنین.....

ازتون خواهش میکنم....

پریسا.دختری از قوم مغول

 
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : لیدی پریسا

 مهم مهم مهم!

سلام بچه ها....یه خبر جدید!...از این به بعد میخوام شعرامو بذارم تو وبلاگم.....خواهشا ندزدین و اگه میخواین بذارید تو وبلاگتون،تورو ب هر کی میپرستین ندزدین!...لطفا زیرش اسم هنری یا بهتر بگم ادبی منو بنویسین!....یعنی:گمشده!

خواهش میکنم!

بابای!

 
پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : لیدی پریسا

 خدا منو ببخشه!(فکر نکنم!!!)(قسمتی از اعترافات من مردم ازار!!!)

سلام به همه!.....پشیمونم....گولم زدن....آقا نگیر....شطرنجی کن حداقل....کردی؟؟؟....اخییییش!....این پست در مورد مردم آزاری یا بهتر بگم معلم آزاری های منه!......اول از همه بهتره از معلم تقویتی تیزهوشان سال پنجمم شروع کنم!.....یه پیرمرد بیچاره بود که میخواس از ما نخاله ها نابغه بسازه...اوخییییی.....البته خودشم ادم عجیبی بود....با خودش بقچه میاورد سر کلاس و توش سیب میذاشت!...منو یاد اقا جون ننه بزرگم مینداخت!!!!....هر وقت سرشو برمیگردوند که واسه ما از مباحث مهم جهان هستی(بعله ما از این معلما داشتیم!)بحرفه،ما هم به اندازه ی کل جهان هستی پشتش ادا و اصول در میاوردیم و بندری میرفتیم....اخ که چه دورانی بود.....

یا مثلا با لوله ی خودکار و ات و اشغال اونجا تمرین تیر اندازی به مخ اون استاد بزرگ رو میکردیم!...یا این که تا پشتشو میکرد سوت میزدیم....اونم که مثلا اهل ادب و این چیزا بود یه شعرایی در مورد ساربان و این چیزا میگفت!!!!(اره بابا همچین موجودی بوده!!!)

یا مثلا چند سال پیش با دوستامون علیه معلم سخت گیر هنرمون شورش کردیم و شایعه های وحشتناکی در موردش پخش کردیم که روح و روانش شاد شد،یه نقاشی افتضاح هم ازش کشیدیم:یه نقای هنری برای یه معلم هنری!!!

نه دیگه نمیشه گفت.....یعنی خدا منو میبخشه؟؟؟؟.........

نهههههههههههههههههههههه!!!

فعلا بابای!!!

 
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : لیدی پریسا

 

خوشم میاد!

سلام به  همه...امروز میخوام یه لیست از آدمایی که حتی اگه اسمشونو ندونم،بازم دوستشون دارم!بنویسم.(همشونو خودم نوشتم ب خدا!)

-آدمایی که قبل از این که دست به دامن خدا بشم،کنارم هستن!

-آدمایی که یادم میندازن هنوز زندم!

-آدمایی که وقتی تو چشاشون زل میزنم لبخند میزنن!

-آدمایی که آدمن!

-آدمایی که موقع گریه کردن سرشونو رو شونم میذارن!

-آدمای که ته دلشون خونه ولی بازم میخندن!

-آدمایی که وقتی میوفتم نمیخندن،دستمو میگیرن!

-آدمایی که زود قضاوت نمیکنن!

-آدمایی که به نادونیام نمیخندن،درک میکنن!

-آدمایی که میگن:عزیزم!....بدون هیچ منظور بدی!

-آدمایی که خودشونن و ژست نمیگیرن!

و در آخر.....آدمایی که میشه بهشون اعتماد کرد،آدمایی که هستن...

چه خوب و چه بد......

خیلی دوسشون دارم!

خدا پشت و پناهشون.....بعد از خدا،من هم پشتشون!

تا پست بعدی بابای!

 
چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, :: 22:56 :: نويسنده : لیدی پریسا

 

بدون شرح!!!
بازم دلم گرفته...گریم اختیاری نیست...اخه جز گریه منو...ااا....شما اومدین؟؟؟....یه اهمی،اوهومی....نمیگین یکی داره واسه خودش خلوت میکنه؟....عجبا....
اره اصلا اعصاب ندارم.....چرا؟؟؟....بذارین از اول همه چیو بگم:
با یه سوال شروع میکنم:چرا وبلاگایه عاشقونه و اس ام اس های کپی پیستی کلی عاشق و سینه چاک دارن ولی وبلاگ من علیل و ذلیل باید ماهی دو سه تا کامنت الکی داشته باشه؟؟؟....اخه چرا؟؟؟....بابا به خدا ارزش مطالبی که یه نفر با زحمت خودش مینویسه بیشتر از این دری وری های عشقولانس!.....
به قول یه دوست:هر کی با مامانش قهر میکنه میاد یه وبلاگ عشقولانه میزنه!...
گفتم که بعضیا که از وبلاگم استفاده میکن بدونن که نوشتن یه کامنت و خوندن مطالب من اونقدا هم سخت نیست!!!
بعلههههههههههههههههه!
راستی یه خبر:
من و دختر خاله هام که تازازه اومدن ایران(اینو گفتم جهت گذاشتن کلاس و کور کردن چشم هرانکه نتواند دید!)میخوایم بریم یه باغ باحال.....البته بگم که باغ ما نیست و من از اون مرفحین بی درد نیستماااااا.....بابا منم مثل شما!!!...اون باغ یکی دیگس!!!.....خب دیگه زیاد ویز ویز نمیکنم!.......خوش باشید!
تا هفته ی بعدبای!!!!!!!!!!!
 
یک شنبه 4 تير 1391برچسب:, :: 12:0 :: نويسنده : لیدی پریسا

  

این منم....خوب و بدش با شما...

خیلی وقتا دری وری میدم و قایمکی به خودم میخندم(هاننننن؟؟؟)

بعضی وقتا یه چیزایی کش میرم و عذاب وجدان میگیرم...

با شنیدن اهنگای احساسی،زیر پتوم گریه میکنم...

به بعضیا حسادت میکنم و گریم میگیره....

عاشق میشم....

پشت سر دخترا و پسرای بهتر حرف میزنم....

در مورد سیاست میحرفم و احساس بزرگی میکنم...

الکی با گوشیم میحرفم و کلاس میذارم....

مردم آزاری میکنم و از ته دل میخندم...

تو حموم آهنگا رو بلند بلند میخونم....

وقتی عصبی میشم یه چیزیو میشکونم....

با خودم جلو آینه حرف میزنم و از خودم ایراد میگیرم...

با چیدن گوجه رو سالاد احساس دیزاینر بودن میکنم....

موقع خر خونی،مثل خر میخورم(!!!)....

خیلی وقتا،موقع طنز نوشتن،گریم میگیره....چرا؟...با وجود همه ی اشک ها و سختی ها،بازم میخندم!...این دلیلشه....


تو تنهایی آهنگ میذارم و بندری میرم.....خیلی بد!!!

هر شب واسه هفت صبح فردا برنامه میچینم ولی ساعت دو از خواب بیدار میشم!

خیلی از ماها این جوری هستیم....نه؟؟؟....پس چرا تو وبلاگا مینویسیم من یه بدبخت و دلسوختم؟؟؟....منم تو زندگیم سختی کشیدم ولی پشت این همه در بسته،پشت این همه دیوار و ورود ممنوع،یه سوراخ موش واسه فرار و دیدن آفتاب میبینم و بازم لبخند میزنم....این منم....خوب و بد بودنم با شما....بین این همه بدی و گند زدن بازم یه چیزیم خوبه.....صداقتم!....نه؟؟؟

امضا:پریسا چاخان!!!

 
پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : لیدی پریسا


سلامممممممممم!.....اوی،ای!...دس دس دس!....حالا برعکس!.....بیا وسط!....آهان!....بیا بیا بیا!....باور کنین اگه سیصد خط دیگه هم از این چیزا بنویسم بازم از نظر روحی و روانی تخلیه نمیشم!....چرا؟....دیروز کارناممو گرفتم!....وای خدا!....این بار هم معدلم از نوزده بیشتر شد،البته مایه ی خجالته اگه بگم فقط نه صدم بیشتر از نوزده!...صبح زود(ساعت نه و نیم!)با هزار نک و نال از خواب بیدار شدم تا برم جلسه ی حلقه های صالحین!(بله بله بله،منم بلهههه!)...وقتی جلسه تموم شد،شصتم خبر دار شد که دارن کارنامه ها رو میدن،منم از شوق و اشتیاق جفت پا رفتم تو دفتر ولی فهمیدم که باید برم دم در تا بهم بدنش،واقعا در حد لالیگا(چی؟؟؟)بیلبورد شدم!!!...از بس استرس داشتم که دستمال کاغذی تو دستم رو که متاسفانه حاوی نیم لیتر اب دماغ بود یه ضرب جویدم!....وقتی کارنامه رو گرفتم خداییش داشتم بندری میرفتم!....خدا نصیب گرگ بیابون نکنه!...در جا زنگ زدم به مامانم و با کمال پررویی گفتم:اگه بگم،جایزه داره؟؟؟....واقعا پرروییم تو حلق خودم!...وقتی فهمیدم که جایزه داره،مثل کسی که میخواد نتیجه ی امریکن ایدل رو بخونه،باد کردم و با افتخار نمرمو گفتم!!!!....واقعا یه چیزایی جنبه میخواد،نه؟؟؟....من برم به خر ذوق کردنم بپردازم!...همگی بای!

 
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : لیدی پریسا

 سلام....میخوام خودکشی کنم....از همه عالم و آدم بریده شدم...خدایا منو  بکش!...ازم گرفتنش...چرا؟؟؟...خدایا منو بکش...دارم از بین میرم...خدای من....تا همین چند روز پیش روی چشام جا داشتن ولی حالا رفتن قاطی باقالی ها!!!....سبیلام از دست رفتننننننننننن!....آه مادر جان....بگو که من خوابم....بگو...انگار نه انگار که تو همین دو سه پست پیش در موردشون نوشتم....خدای من....خدایا،اون جلاد بی رحم(آرایشگر!!!)رو به خاک گرم بشون(!!!؟؟؟)....چرا اخه؟؟؟...حالم بده....احساس میکنم پاره ی جیگرمو ازم گرفتن....میدونم که بعضیا چشمم زدن،خدا ازشون نگذره.....
امضا:پریسا با قلبی شکسته و بی سبیل!

 
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : لیدی پریسا

 خر خون!

شلام داداش....خوفی؟....پدل خل خونی بشوژه!....سلام به همه....آره خودم میدونم که با یه سلام کردن خیلی خیلی اعصاب خورد کن مختونو تلیت کردم ولی آخه چه کنم؟؟؟....از بس این مدت به کتاب و جزوه زل زدم که چشمام پاک از کار افتاده....صبح ساعت هفت از خواب پا میشم و تا آخر شب میخونم،تازه دوباره ساعت پنج صبح فرداش پا میشم که یکی دو ساعت قبل از امتحان بخونم(!!!!!.....باور کنید من یه همچین آدمی ام!)....البته از اونجایی که جوجه....یعنی نمره ها رو آخر خرداد میگیرند،باید تا اون موقع صبر کنم و ببینم که چی میشه!.....البته من یه نقشه ی خیلی فوق پیش رفته واسه آیندم دارم که اگه درس نخونم هیچ وقت عملی نمیشه(دادادادام....نقشه ی فوق سری...هه هه هه!)خب....از اونجایی که نقشه ی من مثل کل هیکلم مایه ی خندس(!)و منم مامور اف بی ای نیستم میتونم برنامه ی بلند مدتمو در اختیارتون بذارم که حالشو ببرین!

خب،اولش حسابی خر و گاو و سگ خونی میکنم(بلانسبت خر!).....و کنکورو خیلی خوب میدم و میرم دانشگاه تهران و هی درس میخونم تا دکترا بگیرم(شتر اصولا و اساسا در خواب یه چیزایی میبینه،شما توجه نکنید!).....بعدش شروع میکنم به کار کردن و کار کردن و از همه مهم تر کار کردن!....وقتی خیلی مایه دار شدم یه کلینیک به اسم خودم راه میندازم و هی کار میکنم تا شعبه های دیگه ی کلینیکمو راه اندازی کنم و واسه خودم یه امپراطوری راه میندازم.....بعدشم اگه خدا بخواد یه بیمارستان شونصد تخت خوابه به اسم لیزک(اسم وبلاگم!)راه میندازم و اونایی که برام کامنت میذارند رو مفتکی درمان میکنم!.....آخرشم ازوداج و تشکیل خونواده و در آخر هم با درآمد حاصل از امپراطوریم،میرم حالشو میبرم!...خوب بید؟؟؟...البته اگه تا اون موقع کسی حاظر شه باهام عروسی کنه!....البته اگه میخوام داستان زندگیم یه چیزی تو مایه های دخترک تخم مرغ فروش(همون اوسمخ خیال پردازی که آیندش به فنا رفت!!!)نشه،باید همین الان برم بشینم واسه آخرین امتحانم خر خونی کنم.....پس،بای داداش!

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : لیدی پریسا

 من،پریسا،قصد ازدواج ندارم!

سلام!....ایششششش!...من از همون روز اول هم گفتم که قصد  ازوداج(!)ندارم....همین و بس!....حالا شما هی اصرار کنید.....مگه بابای من چه قدر پول داره که هر روز پاشنه ی در رو درست کنه و هی خواستگارا گروه گروه بیان پاشنه ی درو از جا در بیارن؟....هان؟....مثلا همین پریروز،یه پسره ای بهم گفت:خانومی...اوهوی...اوی....در هر صورت اگه من بخوام مزدوج هم بشم،بازم با پسری که اینجوری خواستگاری بکنه عروسی نمیکنم!(قصدش ازدواج بوده،نهههههه؟)....یا مثلا همین چند روز پیش وقتی داشتم تو پارک قدم میزدم یه پسری بهم گفت:ندزدنت!....اگه من احیانا همون یه ذره عقلی هم که دارم به فنا بره و بخوام ازدواج بکنم،با کسی که با کسی که بی غیرته.....به هیچ وجه من الوجوهی(هاننننننن؟)عروسی نمیکنم!.....مرد هم اینقدر بی بخار؟؟؟.....البته از اونجایی که خواستگار زیاده و من هم فرصت زیاد دارم،فعلا میخوام درس بخونم.....لطفا اصرار نکنید!اما اگه حالا....حالا....حالا حالا حالا حالا همه دستا به بالا!.....ببخشین منو من امروز قرصامو نشسته خوردم!.....حااااااااااالا اگه یه وقتی خواستم یکیو مفتخر کنم  و بهش بله رو بگم،باید شرایط زیر رو داشته باشه:

1-دستش تو جیب خودش باشه و مایه دار باشه.....

2-دکتر،مهندس،یا اگه خیلی هم شوهر کمیاب شد،خلبان باشه....

3-با محبت باشه و رمانتیک و جذاب باشه...

4-خوشگل و ناناز(مرد ناناز هم داریم؟؟؟) باشه،یعنی کلا عسل باشه!...

5-غیرتی باشه!...

6-هیکلش ردیف باشه و در یک کلام:مرسی هیکل باشه!...

7-سوار اسب سفید یا حد اقل پرادوی سفید باشه....

خب خب خب....شرایطو که خوندین....زیاد سخت نیستن....در صورت تمایل یک قطعه عکس،یک قطعه زمین و 1376سکه ی تمام بهار برام بفرستید تا اسمتون توی لیست چند هزار نفری خواستگارای من قرار بگیره...هه هه هه...بابای!

 

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 12:30 :: نويسنده : لیدی پریسا


سلام به همه ی دوستا و طرفدارا و عزیزا و گلا(ایششششش!).....امروز که بعد از یه هفته اینترنتمون وصل شد(معجزس به خدا!)....پریدم پشت کامپیوتر و رفتم تو قسمت مدیریت وبلاگم،باور کنین هر وقت میگم مدیریت وبلاگ احساس میکنم مدیر فیس بوک یا گوگلم!....یه حالی بهم دس میده جیگر!...دیدم که هفت تا نظر جدید دارم.....سه متر رفتم تو هوا و اومدم پایییییین!....نزدیک بود مخم(مخ؟....چی؟....هان؟....)بره تو دیوار ب خدا!....از همتون ممنون،جدا ممنون.....از سیندرلا،علی بابا،پانته آ،عروسک و آنا و همه ی اونایی که به من واسه نوشتن وبلاگ انرژی میدن تشکر در میکنم!....ممنون!

امضا:پریسای جو زده در حد جام ملت های اروپا!(نمیدونم چیه همینجوری گفتم دور هم خوش باشیم)

 
پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 12:54 :: نويسنده : لیدی پریسا

 از قدیم الایام گفتن که ادم تو افتابه پپسی بخوره ولی ضایع نشه.....ای گفتم پپسی جیگرم اتیش گرفت!....اتیشششششش!...اخه نامسلمونا اینا چه شایعه هائیه که پخش میکنید....اخه کی باورش میشه که عکس پپسی بیوفته رو ماه؟....هان؟...به احتمال زیاد شمایی که الان دارین اینو میخونین خوب میدونین من چی میگم....من که از همون اولش میدونستم دروغه(الکی!)...تا نصف شب بیدار موندن و ماه رو رصد کردن همانا و میل کردن پپسی کذایی تو افتابه هم همان!...از بس به ماه زل زدم که چشام بابا قوری شد!...البته من که استاد صحنه سازی تشریف دارم همون اول شب گفتم که چاخانه و مثل یه روشن فکر پریدم تو اتاقم ولی این دل ساب مرده(این جوری مینویسن،نه؟)که اروم نمیگرفت...به بهونه های مختلف میرفتم دم پنجره و هی ماه رصد میکردم.....ولی ماه نیومد که نیومد!...دیگه کم کم باید شاهد شایعه های الکی بیشتری باشیم،مثلا:دیدن ماه توی بطری پپسی!(این به اون در!)...یا به خاطر اسم این سال(تولید ملی....یه همچین چیزی!):دیدن تبلیغ ساندیس و پفک نمکی روی ماه!.....به امید خوردن پپسی های بیشتر در افتابه....بای!

 
سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : لیدی پریسا

  

سولوم به همه ی عزیزای دل!...خوبین؟...چیطورید؟...میدونم که اگه تا حالا به نقص مغزم شک کرده بودین حالا دیگه به مرحله ی یقین دست پیدا کردین!...البته باور کنید که این طور حرف زدنم بی دلیل نیست!....میتونید دلیل این گنده لاتی حرف زدنمو تو ادامه ی مطلب کشف کنید.....پس به سوی کفش حقایق(!)...



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 18:13 :: نويسنده : لیدی پریسا

 سلام به همه!....دیدین؟دیدین؟...نه خداییش دیدین؟....برنامه ی راز بقا رو؟...نه بابا!....چی میگی تو؟...من همش واسه شما از استعداد های زیاد و توانایی های بیشمارم گفتم و گفتم ولی کیه که باور کنه؟...هان؟...ولی خب با اتفاقاتی که ماه گذشته افتاد و مشهور شدنم باید اعلام کنم که منم رفتم قاطیه سلبریتی ها!....بله دلتون بسوزه!...دیگه از این به بعد اگه باهام کار داشتین به مدیر برنامه هام بگین!...بله!....من معروفم و معروفی دردسر داره!...همه ی عالم و آدم رو خانوم نظر داره....اخه من چه قدر بگم معروفی دردسر داره!...اوخ ببخشید دوباره حس خوانندگیم گل کرد!....حالا اگه میخواین بدونین که چرا من معروف شدم و رفتم قاطی سلبریتی ها و اینا و اونا(کیا؟؟؟) لطفا اون دست مبارکو رو ادامه ی مطلب بفشارید!



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 18:11 :: نويسنده : لیدی پریسا

  

سلام به همهههههههههههههههههههههههه!.....خوبین؟...در همین اول کار باید یه شعری بخونم!

گولت زدم گولت زدم!          بخیه به تنبونت زدم!

در واقع من قصد داشتم که این وبلاگو ببندم و دیگه نیام توش ولی دلم طاقت نیاورد و تصمیم گرفتم که نوشتنشو ادامه بدم!به چند دلیل:

1-وقتی یه بدبخت بخت برگشته ی از همه جا بی خبر خواست بیاد خواستگار(من قصد ازدواج ندارم!!!)به دردسر نیوفته و با مطالعه ی این وبلاگ اگه تو ازدواج با من شکی داشته باشه،همه ی شک و شبهه(شما میدونید یعنی چی؟!)هاش از بین بره و کلهم از به فنا دادن زندگی خودش منصرف بشه!

2-برای تقویت نویسندگی!

3-بهترین و اخرین دلیلم اینه که تجربه های شیرین و تلخ و ترش و شور و ملس و کمی تندم رو در اختیار شما بزارم!....و البته کاری کنم که برای چند ثانیه هم که شده لذت یک لبخند شیرین(اه مادر جااااان!)رو تجربه کنید!

پس از این به بعد نوشتن این وبلاگ ادامه پیدا میکنه.....هورااااااااااااااااااا!(من نگم کی بگه؟؟؟)....اما با یه سری تغیرات!.....هورااااااااااااااا(بسه دیگه!....اینم از عوارض جو گرفتگی حاده....شما خودتون ببخشید!)....از این به بعد به جز مطالب طنز،نوشته ها و داستان های کوچیکم و کل نوشته هامو تو وبلاگم میزارم....حالشو ببرید.....

 

فقط یه خواهششششششششششششششش!......ترو خدا مطالبی که میزارم رو کش نرید و اگه میخواید ازشون استفاده کنید باید اسم منو(پریسا خوشگله....ذکر کلمه ی خوشگل الزامیست!)هم بیارید....اگه اسم منو بیارید،میتونید با خیال راحت مطالبمو کپی کنید و حالشو ببریدددددددددددددددددددد!

پس به سوی آینده و فراتر از آن!!!!!!!....اگه این جمله براتون اشنائه ولی نمیدونید مال کیه باید بگم مال باز لایت یره!....نه بابا به زبون سرخپوستی نمیحرفم!....مال یکی از کاراکتر(یکی از کلمات رایج در بلاد کفار....استغفر الله!)های کارتون داستان اسباب بازی هاست.....خب دیگه حرفی واسه گفتن نمونده.....فعلا بای!

 
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : لیدی پریسا

 بچه ها سلام....میخوام یه موضوعی رو بهتون بگم...از حالا تا سه ماه دیگه هیچ مطلبی تو وبلاگم نمیزارم...میخوام درس بخونم...شاید باورش سخت باشه که دختری مثل من انقدر زود رنج از اب در بیاد...واقعا الان که اینو مینویسم بغضم میترکه...الانم دارم گرمی اشکامو رو صورتم حس میکنم...الان جزو نمره اولای مدرسمون هستم ولی چه فایده وقتی....اگه برام نظری بزارید تا سه ماه دیگه خونده نمیشه...واقعا منو ببخشید...میخوام بازم درس بخونم و به همه ثابت کنم....خودمم هم نمیدونم چیو میخوام ثابت کنم ولی به هر حال به کسایی که این خونه(وبلاگمو)ازم گرفتند ثابت میکنم...تا سه ماه دیگه از همتون خداحافظی میکنم...میرم خر خونی کنم یا خودمو تو اتاق با کتابام حبس کنم...نمیدونم...خیلی دلم شکسته شده ولی مهم نیست...به قول خودم این نیز بگذرد....همتون رو میبوسم و براتون ارزوی خوشحالی میکنم...سه ماه دیگه با انرژی بیشتری میبینمتون...خدانگهدار همتون!

 
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : لیدی پریسا

 سلام به همه جانفشانانم(برو عمو کشکتو بساب!)!فقط اومدم بگم عید شما مبارک دنب شما سه چارک!!!


ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

 
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 17:31 :: نويسنده : لیدی پریسا

 سلوم به همه دوستای خوشملم!!!...اگه یادتون باشه تو یه پست قول داده بودم که در مورد مردم ازاری هام بنویسم...و دیگر انتظار ها به پایان رسید!...اگه لطف کنید و زحمت بکشید بیاین ادامه مطلب میتونید چند چشمه از مردم ازاری های توپمو بخونید...اگه نیاین که دهن مهنتونو سرویس میکنم ولی اگه بیاید که حسابی از خجالتتون در میام!

 



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : لیدی پریسا

 سلامی گرم به دوستای خوشملم(!)که میدونم به احتمال زیاد الان یا پتو دورتونه یا به بخاری چسبیدید...(اخه ابله چجوری هم به بخاری بچسبند هم پای پی سی باشند؟؟؟)...شما خودتون به عقل ناقص من ببخشید...امروز میخوام یه شرحی در مورد خواننده های امروزی بنویسم که بد جوری فازتونو میپرونه...نخ سوزن(!)اونایی که الان با یه اهنگ مزخرف از کامی و مانی و از این نوع خواننده ها رفتند تو حس!...فقط کافیه بیاین ادامه مطلب تا پرده از حقایق بر دارم...(کدوم پرده؟...من که چیزی نمیبینم!)...ابله این اصطلاحه!...اااا...ببخشید دوباره توهم فانتزی زدم!...منتظرتون هستم!



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 23 بهمن 1386برچسب:, :: 20:10 :: نويسنده : لیدی پریسا

خودم!

سلام به همه!...

در ابتدای وبلاگم لازمه در مورد خودم یه چیزایی بگم!

اسمم پریساست!...متولد سال 76 از سیسخت!

عاشق انتقاد و اعتراض به همه چی!

یه کم مغرور ولی مهربون!

عاشق قیمه و آهنگ و ول گردی با شلوار بگ!

شاعرم!هم سپید و هم قافیه دار!....اصن یه شعرایی میگم که میر جلال جونم(منظورم مستر کزازیه)توش میمونه و انگشت بر دهان میشه!

تا حدودی بی اعصابم!....خیلی صادق و رکم ولی دروغ گوی خوبی هستم!

تو دنیا تکم(مثه همه ی شما البت!).....

دیوونه ی مردم آزاری و شوخی شهرستانی ام!.....

قیافم عادیه و قدم کوتاهه،خیلی معمولی....

هیکلم خعلی ردیفه!(و البته معتمد به نفسم بد رقم!)

برای دوستام از جونم مایه میذارم و خدا نکنه بخوام از کسی انتقام بگیرم!

با پسرا درگیرم و درکشون نمیکنم!.....

فوق تخصص مخ زنی و تور زنی و سرویس دهن!

از حرفای خاله زنکی و تخم مرغ و موکت متنفرم و البته کدو!

بی خیالم و فارغ از هر دو جهان....

داداشمو خیلی دوس دارم!.....خیلی باحاله!

دوست دارم در آینده متخصص اطفال یا پوست بشم!

اینم از من!....بعدا بیوگرافیمو کامل میذارم!

 

بدرود!

 

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد